بالبی در 1969 نظریه دلبستگی را مطرح کرد. به نظر او روابط اجتماعی طی پاسخ، نیازهای زیست شناختی و رواشناختی مادر و کودک پدید میآیند. از نوزاد انسان رفتارهایی سر میزند که باعث می شود اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند. این رفتارها شامل گریستن، خندیدن و سینهخیز رفتن به طرف دیگران میشود.
از نظر تکاملی، این الگوها ارزش «انطباقی» دارند زیرا همین رفتارها باعث میشوند که از کودکان مراقبت لازم بعمل آید تاز نده بمانند. (بالبی 1969).
بالبی توضیح داد که در هفتههای اول زندگی نوزاد تقریباً به طور کامل به مادر وابسته است. اما هنوز به مادر دلبسته نشده است. ایجاد دلبستگی تقریباً از 6 ماهگی شروع میشود. (1982 Parks & Stevenson – Hinde,) این وابستگی، کم و بیش با رشد کودک، کاهش پیدا میکند. در واقع به نقش دلبستگی در ترغیب احساس ایمنی تاکید شده است. وابستگی موجب مستقل شدن کودک میگردد و بدین صورت بالبی وابستگی را از دلبستگی متمایز نمود.
تفاوت دیگر این دو مفهوم این است که وابستگی در مرحله ناپختگی صورت میگیرد. اما دلبستگی نیاز به کمی پختگی و رسش دارد (1995 Ratter).
نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر و کودک، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است که سبب میشود کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد. بخصوص هنگامی که احساس ترس و عدم اطمینان میکند، بالبی و مری اینسورت معتقدند که همه کودکان به هنجار احساس دلبستگی پیدا میکنند و دلبستگی شد شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پیریزی میکند. در واقع دلبستگیهای انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا میکند.
اینسورت نیز رفتار دلبستگی در روابط بزرگسالی را به عنوان اساس پدیده ایمنی در هسته زندگی انسان مورد تاکید قرار داد. او اظهار داشت که «دلبستگی ایمن» عملکرد و شایستگی را در روابط بین فردی تسهیل میکند برای مثال کودکانی که دلبستگی شدید به مادرشان دارند در آینده از لحاظ اجتماعی برونگرا هستند و به محیط اطراف توجه نشان میدهند و تمایل به کاوش در محیط اطرافشان دارند و میتوانند با مسائل مقابله کنند. از طرف دیگر عواملی که مخل این دلبستگی باشد در زمینه رشد اجتماعی کودک در آینده مشکلاتی ایجاد میکند.
مری اینسورت مشاهدات بالبی را بسط داد و دریافت که تعامل مادر با کودک در دوره دلبستگی تاثیر چشمگیری بر رفتار فعلی و آتی کودک دارد. الگوهای مختلف دلبستگی در کودکان وجود دارد.
مثلاً برخی از بچهها کمتر از بقیه پیام میفرستند یا گریه میکنند. پاسخدهی توام با حساسیت به نشانههای نوزاد نظیر بغل کردن کودکی که دارد گریه میکند به جای آنکه موجب تقویت رفتار گریستن شود، باعث میشود که نوزاد در ماههای بعد کمتر گریه کند وقتی کودک پیامی برای مادر میفرستد، تماس نزدیک بدنی او با مادر باعث میشود که در عین رشد به جای وابستگی و چسبندگی بیشتر به مادر، اتکا به نفس بیشتری پیدا کند. مادرانی که پاسخی به پیامهای ارسال شده از طرف کودک نمیدهند موجب مضطرب شدن بچه میشوند. این گونه مادران اغلب ضریب هوشی کمتری دارند و از نظر هیجانی ناپختهتر و جوانتر از مادرانیاند که به پیامهای کودک پاسخ میدهند.
اینسورت همچنین ثابت کرد که دلبستگی موجب کاهش اضطراب میشود. آنچه او اثر «پایگاه ایمن» مینامید کودک را قادر به دل کندن از دلبستهها و کاوش در محیط میسازد و کودک میتواند با دلگرمی و اطمینان به کاوش در محیط بپردازد. وی شخص مورد دلبستگی را به عنوان منبع امنیت (پایگاه امن) کودک برای کاوش در محیط خود در نظر گرفت، او حساسیت مادر را برای نوزاد حائز اهمیت میدانست و نقش آن را برای رشد الگوهای دلبستگی مادر- نوزاد حیاتی درنظر گرفت.
مفاهیم اساسی در نظریه دلبستگی
بالبی، مادر و نوزاد را به عنوان دو عنصر شرکت کننده در یک نظام تعاملی خودگردانی و دوطرفه درنظر گرفت. به نظر او نظام دلبستگی دستگاهی تنظیم کننده است که در آن کودک با نظام مراقبت کننده کامل در والد تعامل برقرار میکند. دلبستگی بین مادر و کودک با رابطه والد- کودک به عنوان یک کل تفاوت دارد. زیرا در رابطه کلی والد- کودک «دلبستگی» به عنوان یک قسمت از نظام پیچیدهای که موارد دیگری مثل آموزش و بازی را نیز شامل میشود درنظر گرفته میشود.
نظریه دلبستگی ترکیبی از کردارشناسی، روانشناسی رشد، نظریه سیستمها و روانکاوی است و بر تاثیرات زیر بنایی اولیه بر رشد هیجانی کودک تاکید دارد و تلاش میکند تا رشد و تغییرات را در دلبستگیهای هیجانی قوی بین افراد در دوران زندگیشان تبیین نماید.
• حساسیت و کیفیت دلبستگی:
«رفتار حساس» شخص موردعلاقه یعنی توانایی والد در هماهنگی علایم و نشانههای کودک (مثل گریه کردن)، تعبیر و تفسیر صحیح این علامتها (مثل مجاورت و تقاضای برخورد و تماس با مادر) و ارضای مناسب این نیازها به طور ایدهآل. این «رفتار حساس» در زمانهای بیشماری در تعاملات زندگی روزمره رخ میدهد و بسته به اینکه رفتار مراقبت کننده تا چه اندازه در رفع نیازهای نوزاد حساس باشد، دلبستگی ایمن رشد میکند. از طرف دیگر، اگر این نیازها توسط شخص مورد دلبستگی ارضا نشوند یا اگر تنها بعضی از آنها یا به طور موقتی ارضاء شوند. (برای مثال غیرقابل پیشبینی بودن رفتار والد بدین معنی که گاهی واکنش افراطی، نشان میدهد و گاهی کودک را نادیده میگیرد و طرد میکند دلبستگی ناایمن بوجود میآید.
به نظر بالبی، نظام دلبستگی یک سامانه اساسی هیجانی و رفتاری است که به صورت زیستی شکل میگیرد و برای بقای کودک لازم است. این نظام به محض تولد نوزاد در رابطه با اشخاص مورد دلبستگی فعال میشود.
نوزاد با کودک خردسال هنگام بروز اضطراب میخواهد در کنار شخص مورد دلبستگی به ویژه مادرش باشد این احساس ممکن است هنگام جدایی از مادر، روبرو شدن با موقعیتهای ناآشنا، یا اشخاص غریبه، درد جسمی یا هنگام ترس از تخیلات و کابوسها روی دهد. نوزاد یا کودک خردسال انتظار دارد در کنار مادرش امنیت، حمایت و سلامتی را پیدا کند. این جستجو برای مجاورت میتواند به شکل تماس بدنی با مادر نشان داده شوندو کودک همیشه در این تعامل عضوی فعال است در مواقع لزوم برای ارضای نیازهای خود مجاورت و مراقبت شخص مورد دلبستگی را طلب میکند.
نظام کاوشی:
به نظر میرسد دلبستگی شرط لازم کنجکاوی در محیط است که بالبی آن را نظام رفتاری مهمی در نظر گرفت. اگرچه نظام دلبستگی و کاوشی ریشه در انگیزههای متضادی دارند، اما از نوعی همبستگی درونی برخوردارند.
به نظر بالبی یک نوزاد میتواند به طور کافی در محیط خود کاوش کند و بدون نگرانی با اجازه مادرش از او جدا شود و در محیط به جستجو بپردازد. اگر مادر قابل دسترسی و پاسخدهنده باشد کودک، مضطرب و نگران نمیشود. دلبستگی ایمن موجب کاوش در محیط توسط کودک میشود ودر چنین وضعیتی میتواند خود را به عنوان فردی موثر بیابد.
از همان ابتدا با افزایش توانایی حرکتی و بدنی کودک، مادر باید اتاق کودک را طوری درست کند که او بتواند در آن به کاوش بپردازد. در عین حال مادر باید به عنوان یک پایگاه ایمن حضور داشته باشد تا او بتواند با اطمینان از حضور او به کاوش کردن خود بپردازد.
اهمیت رفتار حساس:
طبق نظریه دلبستگی، حساسیت مراقب در کیفیت دلبستگی یک سال اول زندگی نوزاد بسیار اهمیت دارد.
مفهوم حساسیت اولین بار توسط مری اینسورت (1975) بکار برده شد. او مفهوم حساسیت مادری را در حالی بکار برد که در اوگاندا با مادران مصاحبه میکرد و بعد در مطالعات خود این واژه را گسترش داد. او مطالعه بعدی خود را در بالتیمور با 26 نوزاد انجام داد. این نوزادان در طی یک سال اول زندگی با مادرشان و سایر اعضای خانوادهشان مشاهده شدند. اینسورت توانست معیار استانداردی برای ارزیابی رفتار جدایی در آزمایشگاه تهیه کند و آن را موقعیت ناآشنا نامید. او دریافت که کودکان مادرانی که رفتار مراقبت کننده حساسی در خانه دارند، در موقعیت ناآشنا الگوهای رفتاری خاصی را نشان میدهند او این الگو را «ایمن» نامید. دلبستگی ناایمن در کودکان مادرانی مشاهده شد که کمتر حساس بودند. اینسورت و همکارانش (1974). رفتار مراقب حساس را به صورت زیر مشخص نمودند:
1) مادر باید بتواند علامتهی نوزادش هماهنگ شود، تأخیر در هماهنگی وی ممکن است ناشی از درگیریهای فکری درونی یا بیرونی او با نیازهای خودش باشد.
2) او باید به طور مناسبی علامتهای نوزاد را تعبیر کند. برای مثال او باید معنای گریههای نوزاد را تشخیص دهد (گرسنگی، خیس کردن، درد). ممکن است علایم نوزاد به طور غلط تعبیر شوند و بنابراین نیازهای کودک نادیده گرفته شود.
3) مادر باید به طور مناسبی به این علامتها پاسخ دهد. برای مثال باید به طور صحیح به بچه غذا بدهد و به وی یک نوع بازی پیشنهاد کند که بدون آزار او موجب تعامل کودک با محیطش شود. این بازیها نباید خیلی تحریک کننده یا خیلی کم تحریک باشد.
4) واکنش مادر باید راهنمایی کننده باشد، این راهنماییها باید طوری باشند که موجب ناکافی زیادی در کودک نشود. مدت زمانی که نوزاد میتواند منتظر رسیدن مراقب خود باشد در هفتههای اول زندگی بسیار کوتاه است اما به مرور طولانیتر میشود.