دیویی نسبت به زیادهرویهای آموزش گران معتقد به کودک محوری که ادعا میکردند دنبال کنندگان راه او هستند بدبین بود و معتقد بود که اتکا زیاد روی کودک میتواند همانقدر برای فرایند یادگیری مضر باشد. به نظر او ایراد بالقوه این روش فکری این بود که اهمیت مطالب درسی و همچنین معلم را نادیده میگرفت.
برای حل این معضل، دیویی از ساختار آموزشی دفاع میکرد که تعادلی میان ارائه دانش و علاقهمندیها و تجربیات کودک برقرار کند. او معتقد بود «کودک و برنامه درسی دو حدی هستند که یه فرایند واحد را تعریف میکنند. همانطور که دو نقطه یک خط راست را. در نتیجه موقعیت کنونی کودک و حقایق و واقعیتهای علمی تدریس را تعریف میکنند.»(1902، ص. 16) بر اساس این استدلال دیویی یکی از معروف ترین طرفداران یادگیری در عمل یا آموزش تجربی، که مرتبط با و نه هم معنی یادگیری تجربی است، شد. او ادعا میکرد که «دانش از تاثیراتی که اجسام طبیعی روی ما میگذارند به دست میآید، در نتیجه دستیابی به دانش بدون استفاده از این اجسام تاثیر گذار غیر ممکن است». نظریات دیویی خیلی از الگوهای تجربی تاثیر گذار و طرفداران آنها را تحت تاثیر قرار داد. خیلی از محققین حتی اعتبار یادگیری پروژه محور را که دانش آموز را در نقش یک محقق فعال قرار میدهد به او میدهند.