معلمی شغل نیست که انسان از نظر درآمد به آن نگاه کند زیرا وظیفه او روشنگری ، هدایت ، وراهنمایی قشری است که مانند یک زمین بایر آماده وپذیرای رشد ونمو هر بذری است که در آن پاشیده شود . واین بستگی به ابتکار وخلاقیت معلمی دارد که این بذر را چگونه اتخاب وبه چه روشی بپاشد تا ثمره ی خوبی داشته باشد. واگر دقت کنیم در تاریخ اسلام ، رهبری وهدایت پیامبران وامامان در قبال روشنگری وهدایت تربیت وتعلیم مردم هیچ درهم ودیناری از کسی دریافت نمی کردند. والی از نظر درآمد نمی شود معلمی را منبع در آمد دانست . چون کسیکه با قلب وروح انسان سر کار دارد وهدفش سوق دادن افراد به سمت کمالات است به عنوان شغل معلمی را حساب نمی کند بلکه به عنوان یک مربی دینی ورساند ن متعلم به کمالات تلاش می کند . وان اجر را همچون پیامبر اسلام از خداوند طلب می کند تا آخرتی سعادتمند و دنیایی نیک برای خود داشته باشد .
جایگاه آموزش وپرورش (نقش معلم در تعلیم و تربیت)
منظور از آموزش و پرورش، به حرکتدرآوردن فرآیند توسعه همه جانبة بشر است که در طول زندگانی انسان ها با هدفشکوفایی فکری، جسمی، احساسی، اخلاقی و معنوی صورت می گیرد.
از طرف دیگر وظیفه آموزش و پرورشتنها تربیت آموزشگاهی و یا تدریس یک شخص معیّن و یا یک درس معین به حساب نمیآید. در حقیقت مدارس و سایر مؤسسات آموزشی در جوامع امروز کوشش دارند که خصوصیاتاخلاقی با اجرای برنامه های گروهی و طرح مسایل اجتماعی به طور جدی عملی شود.
انواع بازی ها، شرکت دادن دانشآموزان در نمایش های مدرسه، موسیقی و امور هنری، انجام دادن مراسم مختلف و تمامفعالیت های خارج از کلاس و همه چیزهایی که در مدرسه آموخته می شود، جنبة اجتماعیو عمومی آموزش و پرورش هستند.
صرف نظر از وظایفی که اشاره شد،آموزش و پرورش وظایف مهمتری نیز برعهده دارد که می توان به وظیفه گسترش شخصیت،آموزش فرهنگی، توسعة ارزش های اخلاقی و مدنی، آموزش بزرگسالان و آموزش رسانه ای اشاره کرد.
الف) گسترش شخصیت: وظیفه آموزش وپرورش است که کودک را هم فردی شایسته بار آورد تا برای خود دارای صفات خوبانسانی باشد و هم او را عضو مؤثر جامعه کند تا فردی مفید برای دیگران باشد.
در یافته های جامعه شناسی می بینیمکه پرورش و گسترش شخصیت کودک باید در زمینه ای باشد که فرهنگ و جامعة او به آنبستگی دارد، نه چیزی جدا از آنها. در این نکته تأکید باید کرد که نه تنها فرد درحقیقت جدا از گروه اجتماعی خود نمی تواند پرورش یابد، بلکه فرد باید همان کسی کههست بشود و در هر مرحله ای از پیشرفت که قرار دارد باید از تأثیر متقابل میانخودش و محیط اجتماعی خویش برخوردار باشد و نامتعارف بار نیاید.
اینکه در جامعة امروز آموزش و پرورشبه گسترش شخصیت مربوط می شود یک الزام طبیعی است. شخصیت از آن گونه مفاهیمی استکه در مورد آن تعاریف زیادی شنیده ایم.
معمولاً شخصیت به عنوان یک چیز جامعو کمال یافته از خصوصیات روحی، عقلی، بدنی، جسمانی و حرکتی هر فرد تعریف می شودو خصوصیات اخلاقی و طبیعی هر فرد است که بخشی از شخصیت او را تشکیل می دهد. معلممقدار زیادی از وقت خود را در این کوشش صرف می کند که نه تنها به شاگردانش مطالبخوب و متنوع و مفید و دانش های تازه بیاموزد، بلکه در رفتار آنها تغییراتی بهوجود آورد و روحیات آنها را در جهت دلخواه و مناسب هدایت کند. این نیت های معلمبه گسترش شخصیت دانش آموز مربوط می شود و ممکن است مربوط به هر جنبه ای از زندگیاو نیز بشود.
شخصیت و تعادل روانی معلم بیش ازسایر طبقات اجتماع موردنظر ماست. زیرا معلم به عنوان الگو می تواند در دانشآموزان واکنش های مثبت و سازنده و یا واکنش های منفی ایجاد کند.
تماس نزدیک معلم با دانش آموزان ونفوذی که بر آنها دارد نقش مهمی در سلامت فکری و روانی آنها ایفا می کند. اینتأثیر و نفوذ رفتار معلم در دانش آموز ممکن است به طور مستقیم و یا غیرمستقیم صورتپذیرد و به صورت های گوناگون مانند تقلید، الگوسازی و گاهی اوقات همانندسازیبروز کند.
نظر به اینکه شخصیت کودکان هنوز شکلنگرفته است و نقش پذیر هستند ونبود تعادل روانی در معلم، اثرات بدی در آنهاخواهد داشت. کودکان نه تنها مطالبی را که مستقیماً از طرف معلم گفته می شود، میآموزند، بلکه رفتار، حرکات، نگرش ها، مهارت ها و خلاصه کلّ شخصیت معلم، در آنهااثر می گذارد ریشة این مسأله را باید در تمایل به تقلید کودک از دیگران دانست. برخی روان شناسان معتقدند که این تمایل از جمله نیرومندترین و ریشه دارترینغرایز کودک به شمار می رود. به طوری که یکی از نخستین روان شناسان کودک به نامبالدوین این غرایز را به منزلة بهترین غریزة کودک تلقی می کند.
ما درباره آموزش و پرورش چون یکفرآیند آگاهانه صحبت کردیم، در حالی که به خوبی می دانیم که هر کس چیزهای بسیارزیادی را به طور ناخودآگاه فرامی گیرد. به ویژه عادات زندگی اجتماعی اغلب تقلیدناخودآگاه از رفتار دیگران است. کودک در حال رشد، آموزشی می بیند و روز بروزوخود را با شرایط جدید تطبیق می دهد. ممکن است یک نوجوان به علم آموزی علاقه مندباشد و احساس کند که به یک خط مشی مشخصی متمایل است، یا احساسی عمیق، چون یکاعتقاد نسبت به بعضی ارزش ها دارد، ولی خود توجه ندارد که در چه شرایطی است و چهعواملی باعث بوجودآمدن این حالات در او شده است. در اینجا باید دو نوع فرآیندآموزش و پرورش، یعنی آموزش آگاهانه و ناخودآگاهانه را بپذیریم. معلم باید بسیارهشیار و بیدار آموزش ناخودآگاهانه را در دانش آموزان خود ایجاد کند و کوشش کندکه از نتایج چنان تأثیرهایی در ایجاد شخصیت دانش آموزان آگاه باشد زیرا تنها ازروی رفتار حاصل از فرآیند ناخودآگاه کودک می توان قضاوت کرد که آیا این فرآیندبرای هدف معلم دارای ارزشی هست یا نیست.
معلم باید به تأثیرات مطمینی که ازدنیای خارج از مدرسه، مخالف با هدف دقیق و شناخته شده او در ذهن دانش آموزان برجای می گذارد آگاه باشد. مثلاً ممکن است جامعه تصوراتی در زمینه رقابت یا پولجمع کردن در ذهن دانش آموزان ایجاد کرده باشد. در حالیکه معلم سعی دارد آنها رابه سوی همکاری و تعاون بکشاند. در این صورت معلم باید بر همان هدف های هوشیارانهو سنجیده تکیه کند و از این مسیر منحرف نشود.
ب) توسعه ارزش های اخلاقی و مدنی:نظام آموزش و پرورش لازم است نقش اساسی را در تربیت اخلاقی، مدنی و معنوی برعهدهبگیرد و تلاش های خانواده را تکمیل کند. نظام آموزشی به همراهی دیگر مؤسسات بایدبه ارتقای حقوق انسانی، رفتار آزادمنشانه و تأیید ارزش های مورد نیاز عصر، ماننداحترام به شأن و مرتبه انسان، سعه صدر، همبستگی وحمایت متقابل افراد بشر یاری رساند.
انتقال ارزش های فرهنگی و اصولاخلاقی جامعه به کودکان و جوانان موجب پایدار ماندن و حفظ آن خواهد بود. معلّمتنها فرد ذیصلاح و مؤثری است که می تواند همة ارزش های اجتماعی و سنتی مورداحترام را به نسلی دیگر بشناساند و آن ها را مناسب اجتماع و در عین حال مترّقیبار آورد. امّا یک اجتماع نیازمند به افراد منتقد و مبتکر نیز هست که بتوانند باکشف و اختراع های جدید موجد تحولات تازه و مفید اجتماعی بشوند. آماده کردن افرادبرای دوران آینده و زندگی نو و تربیت مغزهای نوآور و افراد روشنفکر از وظایفدیگر آموزش و پرورش است.
در بحث رسالت و نقش معلم در توسعهارزش های اخلاقی و مدنی کافی است که بگوییم که معلم کسی است که زندگی مردم راتغییر می دهد. در چنین توصیفی است که سنگینی و عمق مسیولیت معلم آشکار می شود. گرچه ظاهراً معلم یک کلاس با تعدادی دانش آموز کار می کند و ایشان مخاطب اصلیمعلم اند، لیکن هر دانش آموز یا دانشجو، عضو خانواده و شهروند جامعه است وآموخته های خود را مستقیماً به خانواده و جامعه می برد. سرانجام هر معلم بایدبداند دنیای امروز از شهروندانش چه می خواهد و چنین شهروندانی را چگونه می توانبار آورد یا تربیت کرد. به این ترتیب روشن می شود که در حوزه فرهنگ عمومی، معلمبیشترین و سنگین ترین مسیولیت ها را به عهده دارد و معلم پس از والدین سرمشق همهجانبه کودکان و نوجوانان است.
ج) آموزش فرهنگی:وظیفه آموزش وپرورش، تنها انتقال دانش، تربیت و انتقال معلومات نیست، بلکه پرورش خلاقیت،همراه با استقلال، سرعت انتقال و توانایی افراد، به نوبة خود در پربارسازی فرهنگها مؤثر واقع می شود و نیز افراد بشر را در ورود بهتر به زندگی فرهنگی، اجتماعیو اقتصادی یاری می دهد و از این طریق به پرورش منابع انسانی که تمامی انواعتوسعه، اعم از مادی و معنوی به آن بستگی دارد، کمک می رساند.
ویژگیهای یک معلم الگو و نمونه
ارسطو میگوید: افتخار کسانی که به کودکان تعلیم میدهند، بیش از کسانی است که آنها را به وجود میآورند.[1] معلم و دانشآموز، دو رکن اساسی آموزش و پرورش هستند. آموزش و تدریس، کاری بسیار ظریف و حساس است و هر کسی که سواد یا معلوماتی در زمینه خاصی کسب کرده است، نمیتواند معلم موفقی باشد. پس معلم شایسته، کسی نیست که در یک دبستان یا دبیرستان تدریس میکند، بلکه میتواند هر فرد واجد شرایطی باشد که در حوزه تربیتی فعالیت کرده و میخواهد در کار تدریس و فن آموختن، موفقیت به دست آورد.
نقش تربیتی معلم
به طور کلی، برای معلمان، دو نقش یا دو وظیفه منظور گردیده است. نخستین وظیفه آنان، مسئولیتی است که در برابر فرهنگ جامعه خود بر عهده گرفتهاند و دیگر، وظیفهای که در قبال شاگردان پذیرفتهاند. این دو وظیفه اغلب همزمان با یکدیگر انجام میگیرد.
نقش معلم نسبت به فرهنگ
منظور از فرهنگ، طرز زندگی معمول یا میراث اجتماعی مردم است و محصول هرگونه تجربههای انسانی است که در پرتو آن، گروهی از مردم به راه و رسم زندگی خود ادامه میدهند. یکی از وظیفههای هر معلمی، انتقال بخشی از ویژگیهای فرهنگ ملت خود، به نسل جوان جامعه است که مورد تأیید اکثر مردم قرار گرفته باشد. اما باید توجه داشت آموزش و پرورشی که فقط به حفظ دستاوردهای گذشته و فرهنگ موجود بپردازد، نمیتواند پویا، مترقی و متحول به شمار آید. بنابراین، ممکن است برای معلم چهار وضع یا حالت پیش آید:
یک. نفی فرهنگ موجود: معلمانی که میراث فرهنگ ملی را نادیده میانگارند، آن را عامل عقبماندگی میشمارند و معتقدند که چنین فرهنگی برخلاف طبیعت، آزادی و آرزوهای بشری است و پیروی از آداب و رسوم آن، نادرست و ابلهانه است. بدین جهت، میکوشند شاگردان خود را از تعلق به چنین فرهنگی نومید و دلسرد نمایند.
دو. طرح فرهنگ نو: چون این دسته از معلمان، افرادی نوگرا و تجدد طلبند، به طرح و ایجاد فرهنگ آرمانی و متعالی خود، دست میزنند. برای اجرای این منظور به شاگردان خود، نگرشها، ارزشها و معلوماتی را میآموزند که سبب حرکت آنان به سوی آرمانهای آنان میگردد.
سه. حفظ فرهنگ موجود: گروه دیگری از معلمان، خود را حامی و پشتیبان فرهنگ جامعه خود میشمارند و برای ارزشها، اعتقادها، دانشهای ملی و میهنی، اهمیت فراوانی قایلند. فرهنگ موجود را، آنگونه که هست، ارج مینهند، به تجلیل و ستایش نقاط مثبت آن میپردازند و میکوشند آن را بی کم و کاست، به نسلهای بعدی تحویل دهند.
چهار. اصلاح فرهنگ موجود: این دسته از معلمان بدون دلیل منطقی، به نفی و تغییر یا حفظ فرهنگ، کوشش نمیکنند، بلکه آن را مورد ارزیابی دقیق قرار میدهند. جنبههای مثبت و منفی، سودمند و زیانآور آن را مشخص کرده و سعی میکنند، تضادهایی که در فرهنگ وجود دارد، روشن سازند و راه حل احتمالی آنها را بیابند تا از صدمه زدن به معیارهای ارزشمند آن جلوگیری کنند.